به ادامه مطلب بروید...
شعر حفظي « آب زنيد راه را » صفحه 54
قالب : غزل شاعر : مولوي
نوع ادبي : غنايي (عرفاني) نوع توصيف : نمادين – تخيلي .
اين غزل به مناسبت بازگشت شمس تبريزي سروده شده است .
رديف : مي رسد قافيه : نگار ، بهار ، نثار ، يار ، كنار ، شكار ، سوار ، خمار ، غبار
1- بر راه آب بپاشيد هان (آگاه باشيد) زيرا معشوق از راه مي رسد به باغ مژده دهيد زيرا بوي بهار از راه مي رسد.
آرايه : نگار : استعاره از معشوق . مصراع دوم : تشخيص ، بهار استعاره از معشوق .
بهار و باغ : مراعات نظير باغ : استعاره از عارفان
2- براي محبوب كه مثل ماه شب چهارده است راه را بگشاييد زيرا چهره ي نوراني او (برهمگان ) نور نثار مي كند (= نور مي پاشاند. )
آرايه : تشبيه يار به ماه شب چهارده مصراع دوم : استعاره مكنيه : رخ به خورشيد تشبيه شده است نور استعاره از شاباش ( = نقل و سكه اي كه بر عروس مي پاشند ) ماه ، نور : مراعات
3- سينه ي آسمان شكافته است ، در جهان غلغله و غوغا به پا شده است . بوي خوش به مشام مي رسد . بيرق و پرچم يار از راه مي رسد .
آرايه : جهان : مجاز از مردم . مصراع اول : اغراق . آسمان استعاره مكنيه . عنبر و مشك : استعاره مكنيه (دميدن : وزيدن ، فوت كردن در چيزي ، روييدن ، طلوع كردن ، در اينجا شاعر عنبر و مشك را به نسيمي تشبيه كرده كه مي وزد و بوي خوشش را پراكنده مي سازد . )
4- يار كه مايه ي رونق باغ است و چون چشم عزيز و چون چراغ مايه ي روشنايي ماست از راه مي رسد . غم به كنار مي رود (غم تمام مي شود) ماه به كنار ما مي رسد .
آرايه : چشم و چراغ و ماه : استعاره از يار. كناره و كنار : جناس . غم به كناره مي رود : استعاره مكنيه
5- تير روان شده است و به هدف مي خورد ، پس براي چه ما نشسته ايم ؟ شاه از شكار مي رسد .
(معشوق از شكار دل ها بر مي گردد / معشوق پيروز وكامياب مي رسد)
آرايه : تير ، نشانه و شكار : مراعات نظير . شاه : استعاره واج آرايي : ش
6- با آمدن او باغ سلام مي كند (شكوفا مي شود) و سرو به احترام او مي ايستد سبزه در مقابل او پياده ايستاده است و غنچه به احترام او ايستاده است .
آرايه : تشخيص باغ ، سرو ، سبزه و غنچه تناسب (مراعات نظير ). بيت كنايه (شادماني طبيعت از آمدن محبوب ) پياده وسوار : تضاد . سبزه كوتاه است لذا مي گويد پياده مي رود و غنچه چون سلطان چمن است مي گويد سوار مي رسد.
7- حتي ملكوتيان از آمدن محبوب به طرب نشسته اند و شراب مي نوشند . روح با آمدن او سرمست شد و عقل كه نماد عقلانيت و مصلحت انديشي است در مقابل عشق مست و خمار شده است .
آرايه : مصراع دوم تشخيص . خراب ، مست و خمار : مراعات
8- وقتي كه به كوي ما (به جمع ما ) رسيدي مي بيني كه خاموشي و تسليم خصلت ماست زيرا كه گفت و گو (عدم تسليم ) حجاب راه ماست . آرايه : خاموشي و گفت و گو تضاد. گرد و غبار استعاره از حجاب
به نام او
پيش دانشگاهي نيم سال اول
شعر حفظي مناجات ص 8
غزلي از سنايي قرن ششم وزن : فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن بحر : رمل مثمن مخبون
نوع ادبي : غنايي توصيف : تخيلي
1- اي پادشاه (اي خدا) تو را ياد مي كنم زيرا تو پاك و خدا هستي و جز به همان راهي كه تو مرا به آن راهنمايي كني (يا تو آن راه را به من بنماياني ) به راه ديگري نمي روم . ملك استعاره از خدا
2- فقط درگاه تو را جست و جو مي كنم و تنها درپي فضل و بخشش تو هستم فقط ذكر توحيد و يگانگي تو را مي گويم زيرا تو سزاوار يگانگي هستي . بيت قافيه مياني دارد بين كلمات جويم ، پويم و گويم جناس و سجع ديده مي شود.
3- تو بسيار دانا ، بزرگ ، بخشنده و مهرباني . تو(به بندگان ) فضل و بخشش مي كني تو شايسته ي ستايشي .
آرايه : تنسيق الصفات ، بيت قافيه دروني دارد.
4- نمي توان تو را توصيف كرد زيرا تو در محدوده ي درك و فهم انسان جا نمي گيري ، نمي توان كسي را مانند تو تصور كرد زيرا تو در دايره ي فهم و تصور انسان قرار نمي گيري.
آرايه : بيت موازنه دارد و مصراع اول تلميح به فرازي از خطبه اول نهج البلاغه مولا علي « الله لايدركه بعد الهمم ولايناله غوص الفطن )
خداوند كسي است كه دور انديشي همت هاي والا او را درك نمي كند و ژرف نگري انسان هاي زيرك به او نمي رسد .
مصراع دوم تلميح به آيه ي قرآن : « ليس كمثله شي هيچ چيز شبيه او نيست . » جناس : فهم و وهم
5- تماماً بزرگواري ، شكوه ، علم و يقين (اطمينان قلبي ) هستي . تماماً نور وشادماني ، بخشندگي و پاداش هستي .
قافيه دروني ، آرايه : ترصيع تلميح به آيات قرآن : الله نورالسموات و الارض . و ...
6- تو همه اسرار را مي داني و همه ي عيب ها را مي پوشاني و همه ي كم و زياد شدن ها به دست توست . جناس ، ترصيع ، تضاد ، تلميح مصراع اول به « الله عالم الغيب و الشهاده » يا ستار العيوب مصراع دوم تلميح به آيه ي تعز من تشاء و تذل من تشاء ، واج آرايي .
7- تمام وجود سنايي تنها ذكر يگانگي تو را بر زبان مي آورد به اين اميد كه از آتش جهنم رهايي داشته باشد. يا (اميد است / شايد براي او (سنايي) از آتش دوزخ رهايي باشد .) مجاز : لب ودندان (وجود) ، آتش (كل عذاب ها)
تناسب : لب و دندان و روي ، روي ايهام تناسب : 1- معني مورد نظر روي رهايي وجهي (دليلي) براي رهايي 2- روي : چهره كه با كلمات لب و دندان تناسب دارد.
غزل اكسير عشق ص 49و 50 وزن : مفعول فاعلات مفاعيل فاعلن
بحر: مضارع مثمن اخرب مكفوف محذوف سعدي – سبك عراقي
1- (اي محبوب) ، تو از در داخل شدي و من از خود بيخود شدم . مثل اين كه از اين دنيا به دنياي ديگر رفتم . (مردم ) كنايه – تشبيه
2- منتظر بودم ببينم چه كسي از محبوب برايم خبر مي آورد. محبوب خود آمد و من بي هوش شدم . (كنايه ، استعاره ، تضاد ، تكرار)
3- گفتم او را ببينم به اين اميد (شايد) درد شور و اشتياقم آرام شود (تسكين يابد) ، او را ديدم ولي اشتياقم بيشتر شد. (شبه اشتقاق )
4- مثل شبنمي ناچيز مقابل آفتاب روي محبوب افتاده بودم . عشق به فريادم رسيد و من به والاترين مرتبه رسيدم . (تشبيه ، ايهام ، استعاره ، ايهام تناسب ، كنايه ، مجاز )
5- توانايي رفتن به حضور محبوب برايم ممكن نشد. با اينكه با پا و سر (با تمام وجود يا افتان و خيزان) به سويش شتافتم . يا با اينكه مدتي با پا و مدتي با سر (با اشتياق) به سويش رفتم . (جناس ، استعاره ، كنايه ، تضاد)
6- براي اينكه رفتن او را ببينم و سخن گفتن او را بشنوم ، با تمام وجود گوش و چشم شدم (محو تماشاي او شدم ) (لف و نشر ، كنايه ، تضاد)
7- من چگونه مي توانم او را تماشا نكنم (چگونه مي توانم نگاهم را از تماشاي او حفظ كنم ) مني كه با اولين نگاه صاحب بصيرت آگاه و بيدار شدم . (مراعات نظير ، كنايه ، ايهام )
8- به تو وفادار نبوده ام اگر يك روز يا يك لحظه خاطرجمع (آسوده خاطر) و شاد زندگي كرده باشم(يا درجمع نشسته باشم )ايهام .
9- او (معشوق) توجهي به صيد كردن و شكار من نداشت ، من خود با نگاه به او اسير شدم (من به او نگاه كردم و اين نگاه مثل كمندي شد و مرا در دام خود گرفتار كرد) (مراعات ، تشبيه )
10- (ديگران) مي گويند: اي سعدي ، روي سرخ و شاداب تو را چه كسي زرد و پژمرده كرد؟ (درجواب مي گويم ) : كيمياي عشق بر وجود بي ارزش من اثر گذاشت و مرا چون طلا ارزشمند كرد.
( تشبيه ،لف و نشر ، كنايه ، ايهام تناسب ، جناس ، مراعات ، تضاد ، استعاره )
غزلي از حافظ سبك عراقي ص 51 و52
وزن : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن بحر رمل مثمن مخبون محذوف
نوع ادبي : غنايي (عرفاني) نوع توصيف : نمادين
1- روز جدايي و شب فراق دوست به پايان رسيد . فالي گرفتم ستاره ي نيك بختي درحال حركت بود در نتيجه كارم به سامان شد (دوري و جدايي به پايان رسيد. )
آرايه : تضاد ، تلميح به باور گذشتگان در تاثير ستارگان ، جناس ، مراعات : فال و اختر .
2- آن همه ناز و فخر فروشي كه پاييز انجام مي داد عاقبت با وارد شدن بهار به پايان رسيد.(با آمدن ابواسحاق دولت پيرحسين پايان پذيرفت . )
آرايه : تضاد، تهكم و طنز ، تشخيص
3- خداي را سپاس مي گويم كه با اقبال و روي آوردن گوشه ي تاج گل (دوران اقتدار گل) تكبر و خودپرستي باد دي و قدرت خار سپري گرديد.
آرايه : ايهام تضاد (شوكت ) ، كنايه ، تهكم ، تضاد ، ايهام : اقبال ( 1 - بخت ،2- روي آوردن ) تشخيص
4-به صبح اميد كه درپرده ي غيب گوشه نشين شده بود بگو بيرون بيا (طلوع كن ) زيرا كار شب تيره ي نوميدي به پايان رسيد.
تشبيه ، تضاد ، تشخيص
5- آن پريشاني و آشفتگي شب هاي دراز دوري و اندوه دل در پناه حمايت محبوب به انتها رسيد .
آرايه : مراعات ، سايه ي گيسو : ايهام ( سايه (در معني واقعي ) ، پناه (حمايت) تضاد بين دو مصراع پريشاني شب ها با سايه گيسوي نگار
6- با اين كه دولت تو روي نموده ولي من به دليل بدعهدي و پيمان شكني روزگار ، هنوز باور ندارم كه قصه ي طولاني غم و غصه ي ما به پايان رسيده باشد. آرايه : تشخيص
7- اي ساقي ، به ما لطف و مرحمت نمودي – ساغر و پياله ات هيچگاه از شراب خالي نباشد . زيرا با تدبير و چاره جويي تو بود كه آشفته حالي ما كه از ننوشيدن باده پديد آمده بود – برطرف گردد. آرايه : مراعات ساقي : استعاره
8- هرچند كسي از دوستان ، حافظ را به حساب نياورد ولي خدا را سپاس مي گويم كه غم و اندوه بي حد و اندازه ي ما به پايان رسيد.
قطعه مست و هشيار از پروين اعتصامي ص 80 ، 81 و82
قالب قطعه وزن : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن بحر: رمل مثمن محذوف نوع ادبي : تعليمي (انتقاد اجتماعي ) نوع توصيف : نمادين
1 – محتسب (مامور شرعي ، ماموري كه كار وي نظارت بر اجراي احكام دين بود) در راه ، مستي را ديد و يقه ي پيراهنش را گرفت . مست گفت اي دوست اين پيرهن است ، افسار چارپا نيست (كه تو آن را اين جور مي كشي ) (مراعات نظير)
2- گفت : مست هستي ، به همين دليل هنگام راه رفتن افتان و خيزان مي روي و تلو تلو مي خوري . پاسخ داد: تقصير راه رفتن من نيست ، گناه از ناهمواري راه (اوضاع نابسامان و فساد اجتماعي ) است . (كنايه )
3- گفت : بايد تو را تا خانه قاضي ببرم. گفت برو ، صبح بيا ، قاضي نيمه شب خواب است . (صبح و نيمه شب تضاد – رو ، آي : تضاد )
4- گفت : خانه والي به اينجا نزديك است به آنجا برويم (تاحكم صادر كند) گفت : از كجا معلوم است والي خود در ميخانه نباشد . (تكرار واژه ي والي)
5- گفت : تاوقتي به داروغه (واژه تركي مغولي : كلانتر ، سردسته نگهبانان ) بگويم تو در مسجد بخواب . گفت من گناهكارم و مسجد خوابگاه افراد بدكار نيست . (تكرار)
6- گفت : پنهاني ديناري به من بده و خود را نجات بده . گفت : كار دين با درهم و دينار و رشوه درست نمي شود ، رشوه خواري در دين حرام است . (اگر كارمن طبق قوانين شرع خلاف است با پول و رشوه درست نمي شود . اشاره به رشوه خواري در زمان شاعر. ) تصدير ، مراعات
7- گفت : براي تاوان گناهت ، لباست را از تن بيرون مي آورم . گفت لباسم پوسيده است و فقط نقشي از تاروپود آن باقي مانده است . (پيام : فقر اجتماعي )
8- گفت : خبرنداري كه به علت تعادل نداشتن كلاه از سرت افتاده است . (يا خبرنداري كه به علت مستي بي ادبي كردي ) گفت : بايد در سرعقل باشد ، كلاه نداشتن كه مايه ي ننگ و عار نيست .
(كلاه از سرافتادن : كنايه – سرو كلاه : مراعات ، تكرار)
9- گفت : بسيار شراب خوردي ، به همين دليل چنين از خود بيخود شدي . گفت : اي ياوه گو صحبت كم و زياد خوردن نيست ، اگر نفس عمل بد است ، انسان چه كم خورده باشد و چه زياد ، در هر حال بد كرده است . (كم و زياد : تضاد)
10- گفت : افراد عاقل و هشيار بايد مردم مست را حد شرعي بزنند. گفت : برو هشياري (در اين ديار) پيدا كن تا مرا حد بزند ، مساله اين است كه اينجا هشياري پيدا نمي شود . (هشيار : آرايه تكرار – تضاد)
يادآور گفتار معصوم : اولين سنگ را كسي بزند كه گناهي نكرده باشد.
با تشکر